بیوه و پسرش

سلام دوستای مهربون من حالتون که خوبهاینم ادامه مطالب من بخونید و لذت ببرید:

بیوه و پسرش

شب بر شمال لبنان پرده می گستراند و برف روستاهای احاطه شده را در دره قادیشا سفید پوش می کردو کشتزارها و مراتع را به وصله پهن تکه تکه ای مبدل می نمود که طبیعت خشمگین برروی آن چه بسیار رفتاری سخت داشت.مردها از خیابانها به خانه آمدند و در آن حال سکوت بر شب چیره شده بود.نزدیک آن روستا زنی در خانه ای تنها زندگی می کرد.او در کنار اجاق نشسته بود و پشم می ریسید و کودک خردسالش در کنار او بود، کودک گاه به آتش خیره می شد و گاه به مادرش زل می زد.صدای مهیب رعد ، خانه را لرزاند.و پسرک به وحشت افتاد.دستانش را به سوی مادرش حلقه کردو در آغوش مادرش در جست و جوی مأمنی برای گریز از طبیعت بود.مادر او را به سینه فشرد و بوسید.سپس روی دامن نهاد و گفت:(نترس پسرم ، چون طبیعت فقط می خواهد قدرت عظیم خود را به رخ  انسان ضعیف بکشد.)

در ورای بارش برف و ابرهای متراکم و وزش باد، وجود متعالی هست که به نیاز زمین آگاه هست ، چون زمین آفریده خود اوست، و او به درماندگان به دید ترحم می نگرد.

شجاع باش پسرم ، طبیعت در بهار لبخند می زند، در تابستان می خندد و در پاییز خمیازه می کشد اما هم اکنون طبیعت می گریدو با اشکهای خود زندگی پنهان در زیر  زمین را آبیاری می کند.

بخواب کودک عزیزم ، پدرت از جهان ابدی ، ما را نظاره گر است و هم اکنون برف و رعد ما را به او نزدیکتر می گرداند.

بخواب محبوب من ! چون این پتوی سفیدی که مارا سرد می کند ، بذرها و دانه ها را گرم نگه می دارد و این اوضاع نامناسب ، گلهایی زیبا را در موسم بهار به ارمغان خواهد آورد.

پس پسرم !انسان نمی تواند بدون جدایی حزن انگیز و فراق و بردباری بسیار و دردو رنج فراوان به عشق دستیابد. بخواب کودک من ، رویاهای شیرین،روحت را در خواهد یافت ، روحی که از تاریکی خوفنام شب و سرمای زننده بیمناک نمی شود.

پسرک با دیدگانی خواب آلود به مادرش نگریست و گفت )مادر ، پلکهایم سنگین شده ، اما بدون خواندن دعا نمی توانم به خواب بروم)

زن به سیمای فرشته گون پسرش نگریست ، دیدگان غبار گرفته اش تار شد و گفت : ( پسرم با من بخوان،

خداوندا به تهیدستان رحم کن و آنها را از شر زمستان درامان نگه دار ، بدنهای نحیف آنها را با دستان بخشنده خویش گرم نما، بینوایان را که در خانه های فرسوده می خوابند، واز گرسنگی و سرما رنج می برند ، دستگیری کن.خدایا ندای بیوه گان بینوایی را که نگران فرزندانشان هستند ، بشنو.

خداوندا! دل تمام انسان ها را بگشا تا شاید رنج و بدبختی در ماندگان را احساس کنند . به دردمندانی که درها را می کوبند.، رحم کن و این رهروان را به مأمنی گرم ، رهنما باش.

پروردگارا !! پرندگان کوچک را مراقب باش و درختان و کشتزارها را از گزند توفان محافظت فرما ، چون تو بخشایشگر و سرشار از عشــــــــــــــــــــــــــــــقی .)

آن هنگام که خواب روح پسرک را به تسخیر در آورد ، مادرش او را در بستر قرار داد و با لبهای لرزان او را بوسید . سپس بازگشت و نزدیک اجاق نشست و مشغول بافتن جامه ای پشمین برای او شد.




امیدوارم که خوشتون آمده باشه منتظرمطالب بعدی باشید.
اگه دوست داشتید نظرتونو بگید.

تا فردا خدا حافظ.

                                               یا علی مدد

نظرات 3 + ارسال نظر
عادله شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ http://aeko.blogsky.com

دوست عزیز٬ ممنون که بهم سرزدی مطلب جالبی بود از خوندنش لذت بردم٬ شاد و بهاری باشی

فرزین یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.delfarzin.blogfa.com

سلام خوبی...؟
وبلاگت خیلی عالیه ... اگه وقت کردی به خلوتکده من هم یه سری بزن خوشحال می شم.
قربانت فرزین

پیا بهبهان یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:16 ق.ظ http://www.payambehbahan.blogfa.com

از : مدیریت بلاگ پیام بهبهان
به : نویسنده گرامی و خوانندگان عزیز این بلاگ
با عرض سلام
خوشحال می شوم از بلاگ من دیدن فرمایید و در مورد مقالات آن نظر دهید
در ضمن ما آماده تبادل لینک با بلاگ شما عزیزان هستیم
موفق باشید
www.payambehbahan.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد