تبهکار
جوانی تنومند از فرط گرسنگی توان از کف داده بود و در کنار خیابان کز کرده،دستش به سوی رهگذران دراز بود و از آنها مدد می جست و با آوایی غمگین ، ناکامی اش را در زندگی به گوش می رساند و درآن حال ، از گرسنگی و تحقیر رنج می برد.شب که فرا رسید ، کام و لبانش به خشکی گرایید ، اما دستش به سان شکمش همچنان خالی بود.از جای برخاست و تکانی به خودش داد و از شهر بیرون رفت . در زیر درختی نشست و زار زار گریست.سپس دیدگان تارش را به سوی آسمان بلند کرد و در آن حال که گرسنگی درونش را می بلعید گفت: خدایا، نزد مردی توانگر رفتم تا کاری جویم ، اما سبب ژنده پوشی ام از خود راند.
در مدرسه ای کوبیدم ،اما سودی نداشت .از روی ناامیدی درخواست صدقه کردم،اما پرهیزگارانت مرا دیدند و گفتند:شایسته مبادا که او با چنین بنیه ای سستی کند و جویای احسان باشد،بخشش او را روا نیست.
(ای خدا به خواست تو مادرم مرا زاد.و اینک ، بندگانت بی آنکه عمر به پایان برم ، مرا به سوی تو فرا می خوانند. )
اندکی بعد ، رخسارش دگرگون گشت.از جای برخواست و اینک برق دیدگانش گویای عزمی راسخ بود.از شاخه درخت چوبدستی سنگین و ضخیم ساخت و آن را به سوی شهر نشانه گرفت و فریاد بر آورد :(من با تمام توان ندای استمداد سردادم اما پاسخی نشنیدم.اما اینک به زور بازوانم آن را به چنگ خواهم آورد ! من به نام عطوفت و عشق ، نان طلب کردم اما انسانیت ، صدای مرا نشنید.اما اینک به نام زشتی و بدی آن را تصاحب خواهم کرد.
اوللللللللللللللللللللللللللللللل
سلام :خوبی اقا حسین
مطلبت اموزنده و مفید بود
موفق باشی
سلام دوست عزیز
وبلاگ زیبایی داری
اگه وقت کردی به کلبه ی ما هم سری بزن..........
بگشای زهم دو دیده آگه را
تا خوب نگه کنی تو راه از چه را
آنان که بلند همت و آگا هند
ارزش ننهند همت کوته را
سلام دوست عزیز واقعا منو شر منده کردی
از اینکه دیر سر میزنم شرمنده
مسافرت طولانی شد
از اینکه بازپیش شما اومدم خوشحالم
باید بگم عالی بود مثل همیشه
از نظر خوشگلتم ممنون بازم به روزم و منتظر نظر خوشگل بعدیت